رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر رنجبران

يازده سالگي ات پر بار و پر از موفقيت 😘

50 روز شد و ...

سلام پسرم وای که چقدر زود می گذره انگار دیروز بود ، وای که چقدر زندگیمون قشنگتر شده ، نمی دونی شبایی که نمی خوابی و تو بغلم با هم راه میریم چقدر قشنگن یا شبایی که چند ساعت پشت سر هم می خوابی و من از دل تنگی چند بار بیدار میشم و میام به جوجه نازم سر می زنم و اگه نمی ترسیدم که بیدار شی و خوابت بهم بریزه کلی بوست میکردم عزیز دل مامان ، رادمهرم بدون واقعاً عاشقتم بدون که با تو همه چیز قشنگ شده ، زندگی مون عوض شده ، کلاً حال و هوای خاصی داریم .الان که دارم می نویسم مثل یه فرشته ناز تو کریرت خوابیدی الهی قربونت برم . دیگه قشنگ با چشم همه چیرو دنبال می کنی وقتی راه میرم و بغل بابایی هستی با چشم دنبال می کنی که کجا میرم عزیزم . ...
27 آذر 1390

خونه مانی جون و آش خوری

سلام ، رادمهر مامان پنج شنبه رفت خونه مانی جون واسه آش خوری ، آخه آش های مانی جون خیلی خوشمزه ست ، خاله مرجی هم اومده بود و کلی باهاش بازی کرد . رادمهر خیلی پسر خوبی بود .دایی امیررضا هم کلی بغلش کرد و با هم از آینده حرف زدن که قراره با هم برن بیرون   ...
26 آذر 1390

خونه مانی جون و آش خوری

سلام ، رادمهر مامان پنج شنبه رفت خونه مانی جون واسه آش خوری ، آخه آش های مانی جون خیلی خوشمزه ست ، خاله مرجی هم اومده بود و کلی باهاش بازی کرد . رادمهر خیلی پسر خوبی بود.دایی امیررضا هم کلی بغلش کرد و با هم از آینده حرف زدن که قراره با هم برن بیرون ...
26 آذر 1390

خونه مانی جون و آش خوری

سلام ، رادمهر مامان پنج شنبه رفت خونه مانی جون واسه آش خوری ، آخه آش های مانی جون خیلی خوشمزه ست ، خاله مرجی هم اومده بود و کلی باهاش بازی کرد . رادمهر خیلی پسر خوبی بود.دایی امیررضا هم کلی بغلش کرد و با هم از آینده حرف زدن که قراره با هم برن بیرون ...
26 آذر 1390